71 - امید من به شما دبستانی ها بــــــــود 😉
آقا دیگه آخرشه اطراف خوابگاه ما!
میام تو اتاق بخونم اصن یه وضعیه...! اصن چرا هوا همش دو نفره اس اینجا؟ نِه می هام...
میام تو فضای سبز دو نفر اندر حال عشقولانه بازی ان!
میام تو کوچه که دانشکده آزاد دندانپزشکی توشه که گفتن نمیخواد!
میای تو کوچه دو تا خوابگاه دخترانه ور دلتن و یه ریز پسرا اونجان!
از یه طرف...
لا اله الا الله...
آخه امیدش به ما دبستانی ها بود :))) پس چی شد؟
هیییییییی آخه یکی به فکر ما باشه! میخوام درس بخونم!
ولش...
دارم به راهنمایی مامان از طریق تلفن برنج درست میکنم برا اولین بار 😇
آی چقد دنگ و فنگ داره! نمیدونم باید بزاری اول برنج نرم بشه بعد نمیدونم نمک بریز بعد... 😅
خلاصه یاد برنجای مامان بخیر که سه بشقاب برنجو یه ریز میلومبوندم!
خدا کنه حداقل خوشمزه از آب دربیاد!
اگه یه چیزی یاد گرفته بودم الان اذیت نمیشدم!
آخه امیدش به ما دبستانی ها بود :))) پس چی شد؟
الان هم دارم سیب زمینی میلومبونم :)
++ اینم برنجی که درست کردم والا تعریف نباشه خوب بود! طعم برنجای مامان رو میداد 😂