62 - نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند! جوانان سعادتمند پند پیر دانا را!
آقایون داداشا خانوما آبجیا اوّل بفرمایید صد دانه یاقوت!
Part 1 : دیروز رفتم تو فضای سبزی که بغل دانشکده دندانپزشکی کنار خوابگاه مونه نشستم در حالی که کتاب مدنی اندر دستم بود! یه پیر مرد حدوداً 70 ساله اومد ازم سوال و اینا کرد که آیا من کارگرای شهرداری رو دیدم که درخت ها رو هرس میکنن یا نه؟ منم ندیده بودم گفتم نه پدربزرگ ندیدم...!
خلاصه نشست پیشم و بحثو باز کرد و گف یه درخت انجیر دارم و شاخه هاش بلند شده و باید هرس شه...! همینطور که صحبت میکردیم و هی صمیمی تر میشد و شخصی میشد گف سه تا بچه دارم و قبلاً معلم عربی بودم و سخت گیرم بودم و اووووه...(اینو بگم خیلی از صحبت هاشو به دلیل منشوری بودن حذف کردم:)
بعد سوالی که از همه پیرمردا میپرسم رو پرسیدم! بش میگم پدربزرگ تو طول این عمرت بهترین تجربه و نصیحتی که بهم میکنی چیه؟؟؟ چند ثانیه فک کرد گف به فکر یکی باش کم کم!!! :) 😏😂 میگم بش شرایط ندارم ! میگه کم کم بگو به مامانت ! میگم درس مونده حالا حالا ها ! میگه عیب نداره (اینجا سانسوره)! بعدم این رباعی باباطاهر رو خوند !
اگر دل دلبره ،پس دل کدومه؟ اگر دلبر دله پس دل چه نومه ؟
دلو دلبر به هم آمیخته بینم ندونم دل که و دلبر کدومه؟!
منم در جواب یه بابا طاهر آوردم براش 😉
از دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد !دی!
بعدم فدااااات قربانتتتتتتت بوس بوس رفت !
هیییییییی چقد این پیری مردا که با جوونا خوش و بش میکنن رو دوست دارم! به اینا میگن پیرمرد والا !
Part 2 : شیرازی که اینقد تنبل نیست آخه! چهار تا شیرازی خوش لهجه عزیز تو خوابگاه هستن آقا اصن بیا و ببین... 😉! حتی یک بیت هم شعر بلد نیستن و من هی بیتای حافظ و سعدیو میکنم تو چش و چالشون!
تو اتاق : الا یا ایهاالساقی ادرکاسا وناولها...
دم سلف : این شکم بیهنر پیچ پیچ میل ندارد که بسازد به هیچ!
تو پارک : آدمی امیدوار است به خیر کسان زود باش برو مرا به خیر تو امید نیست شیرازی شر مرسان :)
وقتی انرژی ام زیاده : گل در برو می در کف و معشوق به کام است سلطان جهان هم به چنین روز غلام است!
خلاصه کی شعر تر انگیزد شیرازی که تنبل باشد! نمیدونم شاید این چهار تا اینطوری ان!
این چن روز که کلاس نداشتم اینقد مشاعره کردم با دوستام که الان در اوج آمادگی قرار دارم! عمراً ببازم!
بعد هر کی میباخت باید میرفت چای درست کنه و سفره غذا رو حاضر کنه😇 بعد دوباره هر کی میباخت میرفت سفره رو جمع کنه و لیوان های چای رو بشوره! حتی یک بارم نرفتم !دی!
آقا دو هفته پیش سر فرمانروای ملک سخن و حافظ و انوری و خاقانی با استاد بحثمون شد! استاد کلی طرفدار خاقانیه! میگم استاد اون که بیت هاش اصن وزن نداره 😂 میگه نه استحکام قالبش عالیه !
میگیم استاد متملق بوده! میگه نه شرایطش اونطوری بوده! خلاصه عصبانی شد و گف اصن باید یکی از قصیده هاش رو حفظ کنید و بیارید بخونید نمره هم داره!
رفتم اینترنت گشتم یه قصیده پیدا کنم! قصیده نگو داستان بگو! هر کدوم زیر 25 بیت نیست !
منم هی میگشتم هیچ کدومو دوست نداشتم همش تملق بود خو...
فقط یه دونه از قصیده هاش شبیه سعدی بود باید اونو براش آماده کنم!😏
+ همینطوری گربه و دوباره همینطوری گربه
+ دستم امروز با آب جوش سوخت!