39 - عنوان نمیخواد که...اصن وقت عنوانه؟
امروز آخرین روز باشگاه رفتنم بود که رفتمو تموم شد...اومدم خونه و داشتم چای میخوردم و مامانم هم داشت پیراشکی برام درست میکرد! ویار پیراشکی کرده بودم و مامانم هم به درخواست من داشت درست میکرد...
اما یهو نمیدونم چی شد خبر رسید که زود باش بیاید بیرون تریلی رفت رو پای همسایه مون...! رفتم بیرون همهمه و شلوغ بود! گفتن قشنگ از رو پاش رد شده...الان خیلی ناراحتم خیلی! حالم خرابه...
آخه دم در خونه آدم تریلی بره رو پات خیلی بده...! سرپرست خانواده هم هست...
واقعاً بده الانم مامانم اومده خبر بدتری داد...! سر نماز براش دعا کردم! خدایا کمکش کن به حق فاطمه زهرا ! اگه خونواده شونو میدیدین...! اصن شوکه شدم! تحمل ندارم...
+ الان بهترم! آروم تر شدم!
+ پست قبلی یادم رفت بگم وقتی رفتم برا ثبت نام خوابگاه یه خانومی که خونش پیش خوابگاه ما بود و فک کنم وکیل بود با پژو 206 رفته بود تو دَر پارکینگ خونشون! منو سالار ( هم اتاقی ام) هم آستین ها را بالا زدیم و با چند تن دیگه پژو رو کشیدیم و در آوردیم و اینست از مزایای پسر بودن! زور بازو! دی! جایزه هم گرفتیم! گفتیم هر وقت خوابگاه نبود میایم خونتون!دی! اونم قبول کرد!
+ دارم فیلم پارک ژوراسیک 1 رو با آبجی ام میبینم!